جدول جو
جدول جو

معنی شیرین سو - جستجوی لغت در جدول جو

شیرین سو
دهی است از بخش سیردان شهرستان زنجان، سکنۀ آن 100 تن، آب از چشمه سار، 8 باب دکان و قهوه خانه سر راه دارد، راه آن ماشین رو، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
دهی است از بخش کبودرآهنگ شهرستان همدان، سکنۀ آن 597 تن، آب از چشمه و چاه، راه آن ماشین رو، صنایع دستی زنان قالی بافی است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
دهی است از بخش حومه شهرستان قوچان، سکنۀ آن 303 تن، آب از قنات، راه آن ماشین رو، صنایع دستی زنان قالیچه بافی است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شیرین گل
تصویر شیرین گل
(دخترانه)
گل زیبا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شیرین پز
تصویر شیرین پز
کسی که شیرینی می پزد، قناد، شیرینی ساز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیرون سو
تصویر بیرون سو
برون سو، طرف بیرون چیزی، جهت خارجی چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیرین سخن
تصویر شیرین سخن
خوش سخن، خوش صحبت، شیرین کلام، شیرین گفتار، کسی که گفتارش خوش آیند است، لطیفه گو
فرهنگ فارسی عمید
خوشخوی، (یادداشت مؤلف)، که خلق و خوی خوش دارد:
نگارین روی شیرین خوی عنبرموی سیمین تن
چه خوش بودی در آغوشم اگر یارای آنستی،
سعدی
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش گاوبندی شهرستان لار، سکنۀ آن 210 تن، آب از چشمه و چاه و باران، راه آن ماشین رو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
دهی است از بخش کنگان شهرستان بوشهر، سکنۀ آن 100 تن، آب ازچاه و قنات است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهی است از دهستان قوریچای بخش قره آغاج شهرستان مراغه. واقع در 33 هزار و پانصد گزی باختر قره آغاج و 3هزارگزی جنوب راه شوسۀ مراغه به میانه، با 410 تن سکنه. آب آن از رودخانه و چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش الوار گرمسیری شهرستان خرم آباد، سکنۀ آن 100 تن، آب از چشمۀ شیرین، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ / رِ گُ)
شیرین گو، شیرین گفتار
لغت نامه دهخدا
خوشروی، زیباروی، (یادداشت مؤلف) : ای یار شیرین روی اگر سر رود از این روی نگردانم، (انیس الطالبین ص 33)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
سوار با حرکات شیرین. سوار شیرین خرام. (از آنندراج) :
شیرین سوار من چه خبر دارد از جهان
مسکین کسی که بیندش از دور در جهان.
میرخسرو (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ / رِ فُ)
شیرین گوی، شیرین سخن، شیرین گفتار، خوش سخن:
طعنه از کس خوش نباشد گرچه شیرین گو بود
زخم نی بر دیده سخت است ار همه نیشکّر است،
جامی،
از مردم خوش طبع شیرین کار و شیرین گوی که در شهر هستند برآورند، (تزوک تیموری، نسخۀ خطی، از مجلۀ دانش سال 2 شمارۀ 2 ص 83)، رجوع به مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(سُ آ)
با پرسش دلپذیر و نرم. شیرین سخن. (ازآنندراج). که سوءالی خوش و دلپسند کند:
وه چه خونهادر دل شیرین سوءالان می کنند
تا جواب تلخی از لبهای شکّرخا دهند.
ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شیرین سخن
تصویر شیرین سخن
کسی که گفتارش خوش آیند و مطبوع است خوش صحبت، بذله گو لطیفه گوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیرون سو
تصویر بیرون سو
برون سو
فرهنگ لغت هوشیار
بذله گو، خوش بیان، خوش زبان، شکرخا، شکرشکن، شیرین گفتار، لطیفه پرداز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آب شیرین
فرهنگ گویش مازندرانی